" فصل یخی "

نژند نهزمی
nazhand_nehzami@yahoo.com


" فصل یخی "

ـ حمله ی سرفه هاکه تمام شد،خسی کشیدم وگفتم :« اتاقم رو به دریا باشه ». یک سرمه ای گفت: « داریم.اتاق روبرو، تخت هفت » .دراز کشیدم.سفیدگفت :
« مشت کن ، پنج روزی مهمونی » و بعد بادقت به دنبال رگی خوب ، خطوط آبی دستم راجست .وازسوزش رگ چشمهایم رابستم و در همان حال گفتم :« شاید باور نکنی،همه ی این ماجرا بدون اینکه ازپیش فکرشو کرده باشم، توی خواب دیشبم تکرار شده ». باور نکرد .
- بیرون،روبروی اتاقم پنجره ای بود که از روشنای مهتابی اش می توانستم ویراژماهرانه ی خفا شی را در تما م شب تعقیب کنم و هم رفت و آمدآدمهایی راکه مثل من به هردلیل خواب نداشتند.تند به خفگی میرسیدم و کندبه زندگی بازمی گشتم.دستم هر چیزاطرافم رامچاله می کرد .خون هرز میرفت.ته ریه ام چنگ می کشید . نفسم می سوخت .می سوخت تا خوابم می برد. در خوابم سوسک ها رژه می رفتند.هجوم پشه ها بود.جای نیش ها بسرعت ور می آمد و به کوچکترین لمسی دهان باز می کرد .دستی سفید مشتی باند،به دهانه ی زخم فرو می برد و لخته ها را کنار می زد.یک سرمه ای با آستین عرق پیشانی اش را خشک می کرد ودرهمان حال ازدرون شکافهایی عمیق احشای عجیب و غریبی را بیرون می کشید. یک تکه ازریه ام رابه حالت چشیدن به دندان گزیدو به سرعت تف کرد وگفت:
« می بینی فصلا با تو چی کردن ؟ بااینکه نمکش خوبه ،اما بو گرفته » و با اکراه به درون لبهایم که مات ونیمه باز مانده بود فرو بردوروی دندانهایم رنده کرد.خلط کبودو کهنه ای یک بند بیرون زد باتعجب پرسید: «اینهمه چرک ؟!تو زنده ای ؟اسمت چیه ؟ » درحالی که تکه های ریه ام رااز لای دندانها یم بیرون میریختم،گفتم:«اسماعیل آقا!ازلای شمشادااومدم.هیچکی منو ندید.شماره ی تختم سیزدهه.روبروی تخت هفت !» .سریع و شک زده براندازم کرد و گفت :« کی؟ چی؟ » .سفید ماسکدار، دستش را دراز کرد : « قیچی » و گرفت .چسب را برید و روی لوله پلاستیکی فشرد . قطره های هوا بند آمدند !. بی حوصله دو دستم رابه پشت پیچیدو تخت سینه ام را به عمود سرد فلزی چسباند. چانه ام را به لبه اش گیرداد و از پشت دریچه ی شیشه ای فریاد کشید :« نفس پر کن ! » . و مهلت نداد که نفسم را پر کنم . صدای عبور اشعه ای را شنیدم . لحظه ای بعد،دنده هایی هلالی شکل ، با ردیفی منظم ، جلوی نوری سفید نمایان شدند . انگاردو سر دست به هم چسبیده ی گوسفندی را جلوی قصابی ، زیر لامپ مهتابی لخت کرده باشند .و کسی که در فاصله چای خوردنش متفکرانه به آنها خیره شده بود،پکی به سیگارش زد .بعد با همان دو انگشتی که سیگارش را گیر داده بود به سه ، چهار نقطه ی سیاه اشاره کرد. " اوهی " کشید و گفت : « اینا که سیاهچال خورشیدیه.تو زنده ای؟ اسمت چیه ؟ »اوهم طوری حرف می زد که انگار با لاشه ی چنگک جلوی قصابی .
ـ مشت کردم.باز سوختم.سفید دیگری گفت :« مشتتو باز کن،پنج روزی مهمونی» پرسیدم :« چرا همتون مثل هم حرف میزنین ؟ مگه......» یک شیء شیشه ای چند بار توی هوا تکان خورد و زیر زبانم فرو رفت .درهمین لحظه چشمم به پنجره ی روبروافتاد.دو چلچله زیرطاقی آن لانه داشتندودستی انسانی ،یک ایوان چوبی برایشان ساخته بود.به دلم افتاد؛یک لانه چوبی بسازم تا آنها رابه زیر طاقی اتاق خودم بکشم .
ـ عبوس مهربان شده بود :«چه تبی ! کوره ی خورشید.تو زنده ای ؟»وپنجره ی بالای سرم را از هم گشود . هوای وسیع و خنکی به ریه هایم دوید که با چند سرفه ی پاسخ برگشت.سرمه ای گفت : « مواظب باش سرما نخوری ! قلیون اکسیژن بگیر ! بزار خودش برات قل قل کنه.البته هوای آزاد بهتره ».باورم نمی شد . باخودم گفتم؛ شاید باز کسی هواکوب ! شده که همه بوی مهربانی گرفته اند . آخرهوای توی رگها،بدترین عارضه اش این بود که بعداز یک رعشه ی کوتاه آدم رامثل بقچه ای مچاله می کرد .
از سوز تب پنجره را گشودم . بوی شن های ساحل تو زد. یک سفید که پا چه ی شلوارش رابالازده بود.بطرفم آمد.سرش راتوکشید.صدایش باصدای موج آمیخت :
« آب چلیک ! خلاصه اتاق رو به دریا گیرآوُردی ؟ شبی چند ؟ بیا بااین صدفا یه لونه بسازبرای چلچله ها ! میان توی خونت ،خاطرت جمع!؛ یادمه پار سال اونازیرهمین طاقی لونه داشتن .ولی تخت سیزده کشیدشون ». به رخ ایستادم :
« خودمم،آقااسماعیل !ازلای شمشادااومدم.هیچکی منو ندید»وناگهان به چهره ام زل زد :« اِه ! ناقلا ! نشناختمت ،چه ریشی به هم زدی ؟ توام که مدام ییلاق قشلاق می کنی ! »با دلمردگی گفتم : « دست خودم نیست . کار فصلاست » . پرسید : « چی ؟ » .چیزی نگفتم.مبهوت ،صدفها را روی طاقچه ریخت . کمی خم شد .دوباره پاچه های شلوارش را بادو دست بالا گرفت و پا کوبان ، به حالت آب بازی ، به طرف ساحل دوید .یک مشت از صدفها راتوی ظرف غذایم ریختم تا از چسبناکی آ نها یک خرگوش صدفی بسازم.ظرف غذا کج شدوباارتعاش رسواکننده ای به زمین افتاد.سفید تشرزد: « هی مسخره ! چرا زدی شیشه اتاق سیزده رو شکستی ؟ پا شو راه بیفت !از اول می دونستیم که تو قابل اینجا نیستی ،پا شو بریم " سردخونه " ، تو از نظر ما مردی» دو طرف لبم را کج کردم که :
« واسه ی چی ؟ » و نگاهم در طول قواره ام به دنبال آثارحیات دوید و او برای آنکه بیشتر توجهم بدهد دست خودم را روی سینه ام فشرد :« خودت ببین که قلبت نمیزنه !بعداً نگی که…»یک سرمه ای خودکاری لای انگشتم گذاشت و حکم کرد :« امضا کن ! با اینهمه خسارت میری تو هزار سال یخ ! » .اخم کردم . خودش با دستم ،به پایین برگه ای کاهی ، خط معوجی کشید . بعد انگشتم را توی کاسه ی خون فرو برد و گفت :« امضا ت جعلیه ! انگشت بزن ! » و خودش انگشتم را روی کاغذ فشرد.محو بیرون بودم.چیزی به عصر نما نده بود.باصندلی چرخدار پشت در سردخانه ایستادیم .چه در بزرگی !.سرمه ای گفت :«داوطلبه. مدارکش آما ده ست » یک قهوه ای از سوراخ در سرش را بیرون داد. ذوق زده پرسید : « اینه ؟ امونش نده ، بیار تو ! اون اسرار یخهای هزار ساله رو مخفی کرده ،افتاده به حاشا » . و با صندلی ام مرا به داخل کشیدو در حالی که نفسضربه داشت گفت :« خلاصه اومدی ! همینجا با ش تا یه فکری برات بکنیم ! » ........
....دستی آشنا یک گوشی سردرا به پشتم فشرد.بعدآرام به شانه ام کوبید و گفت: « برای فردا مرخصت کردم . برو سرِ خونه ! وقت تنگه ، بخون ، بنویس ، بسوزون! چندماه دیگه باز مهمونی.شایددیگه چنین فرصتی برات پیش نیاد !». راه افتادم . از زیر طا قی اتاق سیزده رد می شدم . صدای قهوه ای از پشت پنجره ی نیمه روشنش پیچید:«آقااسماعیل کجا؟نمیزاریم به اونجا برسه.چن روز دیگه میاییم سراغت.یه ماساژ کوچولو روی سلولِ مغزت.تو خلاص و ما خلاص !».
- به دهان کجی ته مانده ی خلطی غلیظ راپای دیوار تف کردم واز شمشادها گذشتم.اشکی ملایم نگاهم را می شست ، که نه " شا کر " کسی بود و نه
" گله مند " چیزی !. بیرون چیزی مثل زندگی هنوز جریان داشت . خسته خودم را به هوا سپردم .

پایان

« چه جای شکرو شکایت ز نقش نیک و بداست
چو بر صحیفه ی هســتی رقم نخواهد ماند » ــ حافظ



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32718< 34


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي